از "حسینیه کرامت" تا "حسینیه امام خمینی"، یک هدف
نشست (از ۱۳۴۲ تا ۱۴۰۲، شش دهه خدمت به خلق، برای خدا) _ سالگرد رحلت امام و آغاز رهبری آیه الله خامنهای ۱۳۹۴
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران عزیز سلام عرض میکنم. انشاءالله زیارتتان قبول باشد. توفیقی پیدا شد که در یک چنین مسجد و حسینیهای خدمت شما برسیم. این حسینیه یکی از مراکز فرهنگسازی دینی بود. مثلاً من 10 سالم بود. پدر بنده میآمد، رهبری در اینجا مسجد امام حسن(ع) دهه 50 جلساتی داشت یا گاهی کمتر، بیشتر با فاصله بود بین آن هم ایشان زندان میافتاد، تبعید، وقتی برمیگشتند دوباره شروع میکردند. بحث قرآن و نهجالبلاغه بود. فضای جلسه را میفهمیدم که با فضای مذهبی دیگر کاملاً متفاوت است هم به لحاظ نوع مطالب که به گوشم میخورد و هم به لحاظ حضّار. یعنی تنها مسجد و محفلی که تیپهای اغلب جوان، تحصیلکرد، معلم، دانشجو میآمدند و بعضی طلّاب جوان و بازاریانی که سیاسی و انقلابی و مبارز بودند نه همه بازاریان آنجا بود. حتی تیپهای غیر مذهبی توی این حسینیه و مسجد میآمدند. من میخواستم از این فرصت استفاده کنم یکی از بحثهایی که، یعنی یک سنخ از بحثهایی که آن موقع در دهه 50 یعنی دهه قبل از پیروزی انقلاب صورت میگرفت در نوع تبیین دین، نوع ارائه قرآنی جامعهساز از دین، ارائه میشد به یکی دو نمونه از آن بحثها اشاره کنم که ما قرآن را دوجور میتوانیم بخوانیم. یکی آیات قرآن جدا از هم و مستقل از هم و مستقل از روایات و مستقل از عقل، یعنی بدون عقل و بدون هندسه فکری به سراغ قرآن رفتن. قرآن را 6هزار و اندی جمله جدا از هم دیدن! چون بعضی از ما اینطوری قرآن میخوانیم! 6هزار و ششصد چندصد آیه دارد. این 6هزار و اندی جمله، جملات مقدسی است، جملههای الهی است اینها را برای ثواب میخوانیم، میبینیم هر کدام چقدر ثواب میآورد! به معنا و بخصوص به لوازم عملی و آثار آن در سبک زندگی، سبک مبارزه، رابطه فرد با فرد، فرد با جامعه، جامعه با فرد، جامعه با جامعه، فرد و جامعه با خدا، خدا با فرد و جامعه، به اینها کاری نداریم. ما جملات جداگانه میخوانیم معنی تحتاللفظی برای ثوابش میکنیم و مثل این که اینها نسخهای برای مشکلات دنیوی و اخروی ما نیست. یک وقت به قرآن به عنوان نقشه راه نگاه میکنیم میخوانیم بفهمیم که یک کاری بکنیم راه بیفتیم و یک تغییری در زندگیمان بدهیم. یک وقت صرفاً به عنوان یک متن مقدس که برای ثواب خوانده میشود. در اینطور جلسات در مشهد مثلاً نمونه جلساتی که در همین مسجد برگزار میشد از جمله، و در تهران قبل از آن جلسات تفسیری که مرحوم آیتالله طالقانی(ره) برگزار میکرد یا همین مشهد درسهای نهجالبلاغه و قرآنی که مرحوم محمدتقی شریعتی(ره) پدر دکتر شریعتی برگزار میکرد در دورانی که این شهر محل تاخت و تاز تودهای و کمونیستها و بهاییها بود تنها جلسهای که برای معلمان و شاگردان دبیرستان برگزار میشد که قرآن تفسیر کنند و نهجالبلاغه بخوانند آن جلسات بود. آن جلسه که میگویم حدود 20 سال قبل از جلساتی بود که اینجا برگزار میشد. آنها در دهه 20 و 30 بود. مسجد هدایت تهران آقای طالقانی، دهه 40 و بخشی از دهه 50، چون ایشان دیگر زندان بود و در مشهد از جمله این مسجد کرامت و مسجد امام حسن(ع) در دهه 50 کانون جوشان انقلاب بود یعنی تقریباً میشود گفت 70- 80 درصد کسانی که در این جلسه میآمدند به نحوی در مبارزه بودند یا بعد در مسیر مبارزه قرار میگرفتند از بینشان چریک و مبارز بیرون میآمد، طلبههای فاضل انقلابی، دانشجویان انقلابی که مدام هم این جلسات تعطیل میشد. حالا من نمیخواهم تاریخ بگویم میخواهم این نوع رویکرد به قرآن راجع به آنا بحث کنم که معنا و ماده را چگونه ترکیب میکرد یعنی از امر مادی، امر معنوی میساخت. همه چیز را به قرآن متصل و مرتبط میکرد و این که چگونه با قرآن و حدیث ما دنیا و آخرتمان را بسازیم و این دوتا را از هم تفکیک نکنیم، دنیا را مزرعه آخرت بدانیم و «آتنا فیالدنیا حسنه و فیالاخره الحسنه» دنیای خوب، آخرت خوب، منتهی خوب بودن دنیا و خوب بودن آخرت درست معنی بشود. دنیای خوب به معنی یک اسطبل مرفه نیست آخرت خوب هم به معنای یک معنویت تجریدی، یک عرفان مالیخولیایی نیست. آن اصولی که پیامبران و در رأس آن پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) آوردند که چگونه در تمام عرصههای مادی زندگی حضور داشته باش اما حضورت معنوی باشد. برخورداریهای مادی هم داشته باش، حقوق مادیات مهم است، عدالت مهم است، عدالت اقتصادی، آزادی مهم است، خانواده مهم است، لذت و تفریح مهم است، رشد علمی مهم است، تمدنسازی، همه، اما همه چارچوب توحید، همه با انگیزه معنوی و هدف معنوی. اینطوری از ماده چگونه معنا بساز. نه این که مثل عرفانهایی که از معنا ماده میسازند یعنی معنویت را هم تفسیر نهایتاً مادی و صرفاً دنیاگرا میکنند. ما در برابر دوتا قطب افراط و تفریط که آن موقع بود الآن هم هست یک نحو اتصال به مفاهیم قرآنی و مفاهیم اسلامی مطرح میشد که حلقههای اصلی مبارزه و انقلاب تشکیل شد. زمان شاه مدام تبعید و زندان اینها بود تا یک لحظهای که توانستند حلقههای بعد از خودشان را هم تربیت کنند و آن جمع چند صدنفری و چند هزار نفری مبارزان مسلمان تبدیل بشوند ظرف 20 – 30 سال کار مبارزاتی فرهنگی تبدیل بشوند به جمعهای چند هزار نفری در شهرها و بعد انقلاب به این شکل شروع شد. بنابراین که دور هم در چنین فضایی جمع بشوند الآن خیلی عادی است. یک زمانی بود که اگر 20تا جوان میخواستند یک جایی جمع بشوند قرآن و نهجالبلاغه و بحثهای معنیدار امروزی بخوانند اصلاً غوغا بود! همهشان پرونده پیدا میکردند از 6ماه و یک سال بالاتر زندان بود.
اما مسئله؛ بحث این است: راجع به این که "دین" با جامعه و با فرد چه نسبتی دارد؟ افراط و تفریط داشتیم و داریم. یک دیدگاه میگوید اساساً دین و معنویت یک امر کاملاً شخصی است نه اعتقادات مستدل شفافی لازم است داشته باشی و از آن دفاع کنی یعنی معنویت بدون عقاید! لازم نیست شما به توحید و معاد و نبوت عقیده داشته باشید! یک معنویت دنیاگرا و یک آرامش اعصابی اینجا به ما بدهد. من توی ذهنم یک فایلی راجع به بعضی از مفاهیم معنوی باز میکنم بعد توی احساس و قلبم بطور شخصی، از هر چه که و به هر دلیلی که لذت ببرم یا احساس امنیت شخصی بکنم، احساس آرامش بکنم، اعصابم آرام بشود از آن در خلوت شخصی خودم استفاده میکنم مهم هم نیست از کدام دین و مذهب است؟ مبتنی بر کدام عقاید و کلام است؟ خیلی هم دستگاه شریعت سفت و سخت واجب و حرام هم ندارد یک معنویت منهای عقیده، یعنی عقیده خاصی که قابل اثبات باشد و لازم به دفاع از آنها باشد نیازی نیست و معنویت منهای شریعت یعنی واجب و حرام و یک لیستی از محرّمات که احتیاج به تقوا و جهاد با نفس داشته باشد اینها هم نیست. خصوصیت سوم این معنویت این است که هیچ ارتباطی با عدالت و حقوق دیگران پیدا نمیکند. حقوق دیگران، وظایف انسان در برابر دیگران، وظایف آنها، حقوقشان. بنابراین اساساً سیاسی نیست، اجتماعی نیست، معرفتی نیست، حتی در یک مراتبی اخلاقی هم نیست لذا شما هم میبینید در این سنخ معنویتها بعضی از افعال کاملاً اخلاقی و ضد اخلاقی هم عمل معنوی، عمل مباح بلکه حتی معنوی شمرده میشود. بعد شما یک عقایدی در ذهنتان دارید که شخصی است لازم هم نیست به کسی اثبات کنی و یا از آن دفاع کنی. میگوید من با اینها احساس خوش و خوبی دارم. حالا این حساس چیست و چرا هست؟ اصلاً صادق است یا کاذب است؟ آثار آن چیست؟ مبانی آن چیست؟ یک احساس خوبی دارم. این جمله را همه میتوانند بگویند هر کس هر کاری دارد میکند هر کس هر عملی دارد میکند میتواند این جمله را بگوید حتی یک قاتل زنجیرهای! بگوید من یک احساس خوبی دارم وقتی این کارها را میکنم. این که تو احساس خوبی داری این جای کدام استدلال را میگیرد. آن وقت یک بُعدش هم این است که این نوع معنویت تقریباً ارتباطی با جامعه پیدا نمیکند. کاملاً شخصی، نسبی، سیّال است زمام آن دست خودِ من است و عملاً نفسانیتی است بزک شده به شکل معنویت یعنی یک نوع لذتپرستی روانشناختی است.
عرض کردیم دوستان بحث آرامش اعصاب را ظاهراً به اسم عرفان و معنویت آوردند. حالا این آرامش ممکن است این آرامش با LSD، با ماریجوآنا، با حشیش، با این مواد افیونی حاصل بشود، شده، اگر با شهوترانی و سکس بشود شده، اگر با فرار از وظیفه بشود شده است. یک وقتی هم دلت میخواهد بیایی وسط خیابان برقصی، این احساس به تو دست میدهد آن هم عیبی ندارد! یعنی نه شما ملاک عقلی، نه ملاک اخلاقی، نه ملاک حقوقی، هیچ کدام از اینها برای داوری کردن در مورد این معنویت نداری. ببین عرفان اسلامی درست است که مسئله شهود شخصی است، لذتبخش هم هست، آرامش هم در دنیا و آخرت میآورد اما یکی از شاخصهای این دو نوع معنویتها که میشود مچ عرفانهای انحرافی را گرفت از جمله اینجاست یکی ارتباط آن با عقلانیت است، برهان، دلیل. به چه معتقد هستی و چرا؟! دوم؛ ارتباط آن با عدالت است. آیا حقوق، فلسفه الهی حقوق را برای خودت و دیگران قائل هستی یا نه؟ ارتباط آن برای عدالت، ارتباط آن با مبارزه برای عدالت، از جمله سیاسی، اجتماعی. با دین من نگفتم. چون دین، ترکیب همین عقلانیت و معنویت است. یکی عقلانیت بود، یکی عدالت بود و سومی جامعه بود که یا رابطه حقوقی دارد یا رابطه اخلاقی با جامعه دارد، یکی بحث اخلاق است که شما عرفانهایی که وسطهایش اخلاق را زیر پا میگذارد مثلاً میگوید مسئله خانواده، ناموس، شهوترانی، اینها چیه؟ اغلب این عرفانها یک جاهایی خودشان را لو میدهند مثلاً میگوید آقا خانواده چیست؟ زن و شوهری چیست؟ ازدواج یعنی چی؟ خیلی از این جریانهای انحرافی عرفانی معمولاً به آلودگیهای جنسی یا مسائل غیر اخلاقی، مثل خودکشی، مثل قتل نفس، خب اینها بعضی از شاخصهاست.
از آن طرف، ما کسانی داشتیم و داریم که با مبانی مادی به دین نگاه میکنند و اصالت اجتماعی هستند به بُعد فردی که اصل عرفان، فردی است. عرفان درست است که مناسک جمعی دارد ولی هدف نهایی آن رشد فرد است. قرآن هم که میخوانند، دعا هم که میخوانند بعضیها صرفاً به بُعد فردی بود، بعضیها از این طرف میافتادند صرفاً به ابعاد اجتماعی و دنیوی و مادیاش کار داشتند. چه زمان انقلاب ما کسانی داشتیم که همه چیز را تفسیر مادی و اجتماعی میکردند یعنی هرچه که بُعد اجتماعی و مادی و سیاسی نداشت میگفتند این ارتجاعی است و این تفسیر مرتجعانه از دین است حتی ایمان به غیب را مادی معنا میکردند میگفتند غیب یعنی مخفی، ایمان به غیب یعنی ایمان به مبارزات مخفی، یعنی مبارزات زیرزمینی و چریکی. من یادم هست جزوههای این تیپهای خلق و فرقان، توی جزوههایشان صریح اینها را مینوشتند و خیلی هم آن موقع طرفدار داشتند. ایمان به غیب، یعنی ایمان به هر چیزی که مخفی است و مبارزه مخفی، چریکی، زیرزمینی، غیب است! معاد چیست؟ آخرت چیست؟ آن را هم تفسیر مادی میکردند. میگفتند آخرت یعنی آخرالزمان در همین دنیا! یعنی ته مبارزات اجتماعی – طبقاتی نهایتاً مارکسیزم و کمونیزم آخرالزمانی میشود، کمونیزم حاکم میشود. مذهبیهایشان میگفتند این که میگویند دادگاه قیامت، عدالت عدل جهانی برقرار میشود منظور آن عدالت اجتماعی اقتصادی آخرالزمان است که بین سرمایهداران داوری خواهد شد! این هم یک بُعد بود ریشههای آکادمیک هم داشته و دارد. همین الآن در دانشگاههای ما گاهی بحث میشود و کسی هم این را نقد نمیکند.
ببینید این دوتا تفکری که الآن به شما گفتم هر دویش همان زمان هم بود الآن هم هست همه جای دنیا هم هست شکل و ادبیات آن فرق میکند. حالا میآییم سراغ این نوع نگاه کردن به قرآن. من چون اینجا عرض کردم چون مسجد کرامت است – یکی از آن بحثهایی که اینجا میشد الآن هم آن بحثها چاپ شده – آن را خدمت شما عرض کنم. آیه کریمه 91 در سوره مبارک مؤمنون مثلاً دارد تفسیر میشود. این از جمله آن بحثهایی است که رهبری در مسجد امام حسن(ع) کرده است. «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ».
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» نه خداوند فرزندی گرفته است. چون این فرزند داشتن خدا، و ازدواج خدایان با هم و دو خدایی – سه خدایی و چند خدایی در شرق و غرب عالم حتی بین متدینین یعنی مسیحیها حاکم بود الآن هم هست. پدر- پسر- روحالقدس، یعنی چی؟ خدایان هندو، خدایان انواع و اقسام عرفانهای شرقی و غربی، بتپرستان و مشرکین حجاز، انواع خدایان، میتولوژیها و اساطیر یونان، روم، ایران، میترائیزم، زرتشتیگری و دیگران، همه اینها انواع و اقسام خدایان هستند که با هم میجنگند و با هم ازدواج میکنند! خدای کی با خدای کی ازدواج کرد بچهاش فلان شد بعد بچه با پدر و مادرش قهر کرد بعد آن خدا رفت با آن خدای دیگر ازدواج کرد لذا ما اول که میخواندیم میگفتیم این سوره توحید یعنی چه که «لم یلد و لم یولد» اصلاً چه کسی میگوید که خدا ازدواج کرده؟ یعنی چه که خدا نه پدر دارد نه مادر دارد؟ اصلاً کسی هم هست این حرفها را بزند؟ اینها که از بدیهیات است. بعدها که مطالعه کردیم و آشنا شدیم دیدیم بله اصلاً تمام دنیا همین را میگفتند و هنوز هم به یک شکلی دارد همینها را میگویند «وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ» و هیچ اله دیگری در معیت خدا و با خدا وجود ندارد. «إِذًا لَذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ» برهان است یعنی معنویتی که مبنای آن استدلال است، اگر چنین بود هر خدایی و هر الاهی خودش با مخلوقات خودش به راه خودش میرود «وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» و بین اینها درگیری پیش میآمد همان حرفی که در میتولوژی و اساطیر شرق و غرب عالم هست. بر یکدیگر برتری میجستند «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» خداوند از این نوع خداشناسی و این نوع توصیفها پاکیزه و مبرّا است.
حالا این آیه یک بحث کلامی است، یک بحث عرفانی است، یک بحث عقلی – فلسفی و کلامی و اعتقادی است. ممکن است بگوییم همین آیه هیچ ارتباطی با مسائل اجتماعی ندارد این فقط باید در حوزه بحث فلسفه و عرفان و کلام بحث بشود. ولی از تمام این آیاتی که ظاهراً فقط به بحث معنویت شخصی و عرفان و اخلاق و معنویت ارتباط دارد همه ارتباط اینها باید با اجتماعیات هم معلوم شود. چنان که ارتباط احکام اجتماعی با معنویت شخصی معلوم بشود. یعنی شما بزرگترین بزرگترین مبارزات سیاسی و اجتماعی را بکن، ارتباط آن با مبدأ و معاد عالم و آدم، یعنی با فلسفه زندگی ما با فلسفه خلقت ما اگر روشن نشود این مبارزات به چه درد میخورد؟! پولها دست یک عده دیگری است بعد دست یک عده دیگر میآید. خب که چی مثلاً؟ بعد چرا بنده این وسط باید کشته بشوم زندان بروم و فداکاری کنم تا به جای او تو بخوری؟! یا به جای آن یکی جنابعالی ریاست کنی، ارتباط همه مبارزات اجتماعی باید با توحید و معاد روشن شود و الا عقلانی نیست احمقانه است. از این طرف، انتزاعیترین بحثهای عرفانی و فلسفی و معنوی باید ارتباط آن با حقوق اجتماعی، عدالت، و ارتباط آن با عقلانیت، که این معنویت بر اساس چه عقایدی است؟ و درست است یا غلط است؟ و ارتباط آن با ارزشها و اخلاق باید روشن بشود. اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی و اینها از هم تفکیک نمیشود. تفکیک اخلاق فردی از اجتماعی، و تفکیک معنویت از ماده، اصلاً شروع سکولاریزم است. سکولاریزم یعنی همین. سکولاریزم نمیگوید کلاً معنویت باطل است باید با آن مبارزه کنیم میگوید معنویت ربطی به امور مادی ندارد. یک مسئله شخصی درونی است. نه الزامات حقوقی به نام عدالت پشت آن است نسبت به همه نظامات سیاسی مساوی است. نه الزامات ارزشی – اخلاقی خاصی است، اخلاق هم سکولار است و فقط معطوف به آرامش دنیوی است. تقرّب الیالله مبنای این اخلاق نیست. اخلاقی که انبیاء میگویند مبنای آن تقرّب الیالله و تکامل معنوی خود شماست ولی این تکامل معنوی اتفاق نمیافتد مگر از طریق برقرار کردن مناسبات عادلانه و اخلاقی با دیگران. با انسانهای دیگر، افراد دیگر، اجتماع، با طبیعت. درست است یا نه؟! یعنی تو نمیتوانی معنوی باشی ولی اسراف بکنی. ولی بعضی از معنویتها میگوید چه ربطی دارد هم معنوی باش و هم اسراف کن. نمیتوانی هم معنوی و عرفانی باشی و هم اهل فحشا باشی. به اخلاق کاری نداشته باشی. نمیتوانی معنوی باشی اما امر به معروف و نهی از منکر و جهاد و اقامه قسط و عدالت اجتماعی و مبارزه با طاغوت در معنویت تو نقشی نداشته باشد، ربطی به عدالت نداشته باشد. یا نمیتوانی معنوی باشی و چرند بگویی، تناقض بگویی. به تو بگوییم کمال چیست؟ خوشبختی چیست؟ لذت چیست؟ انسان کیست؟ من کیستم؟ تو کیستی؟ اینجا کجاست؟ بعد شروع کند تو را ببرد توی هپروت! همینطور چرند، جفنگ! حرفهای متناقض بعدهم بگوید قبول کن. این چهارتا را نباید بگذاریم از هم جدا بشود اینها باید با همدیگر باشد. این که بحث عدالت، معنویت، عقلانیت، مطرح شد هرجا دیدید کسی از معنویتی حرف میزد که با عدالت و عقلانیت ربطی ندارد یا دارند شعار عدالت میدهند ولی ارتباط آن با معنویت و عقلانیت روشن نیست. یا دارند شعار عقلانیت میدهند ولی نسبتشان را نه با معنویت روشن میکنند نه با عدالت، بدانید انحراف است. این یک شاخص مهمی است. هرجا میخواهید بفهمید حق است یا باطل، باید بگویید کو عقلانیت آن؟ دلایلتان کو؟ دلیل عقلی و دلیل نقلی. دوم؛ عدالت. این معنویت تو برای تو مسئولیت اجتماعی تعریف میکند یا نمیکند، یا میگوید عدالت و ظلم برای من مساوی است. و سوم؛ اخلاق. خب اینها بسیار مهم است.
حالا این تعبیر را ببینید همین آیهای که در همین جلسه آن موقع تفسیر میشد و نتیجه اجتماعی گرفته میشد یعنی یک بحث ذهنی انتزاعی محض نیست. توحید درست است که فلسفی- عرفانی شروع میشود اما به فلسفه و عرفان ختم نمیشود یک لوازم اجتماعی بیرون در زندگی دارد. یعنی خداشناسی توحیدی یک بحث صرفاً کلامی، ذهنی، انتزاعی با آثار صرفاً معنوی و عرفان شخصی فقط نیست. شما باید معادل این توحید را در اقتصاد و بازار و در سیاست و حکومت و روابط اجتماعی هم نشان بدهید. اگر نه، این عرفانتان قلابی است و این توحیدتان هم دروغ است. توحید یک عقیده عملخیز و تعهد برانگیز است. این یکی از جملههای کلیدی است که آن زمان در دهه 50 مطرح میشد که اصول دین چندتاست؟ 5تاست. فروع دین چندتاست؟ اینقدر است. خب بگو امامان تو چندتا هستند؟ 12تا هستند. خب از اول به آخر بگو ببینم، خب حالا از آخر به اول بیا. قرآن را حفظ کن، ضربدری بخوان، اول صفحه چند فلان چه کلمهای است! آخر صفحه فلان چه کلمهای است و... اینها کارهای باارزشی است ولی اهداف انبیاء نیست یک هنر است. باید برای آن تشویق هم کرد. این دین نیست. دین این است که وقتی توحید روشن شد رابطه ما را با خدا، رابطه ما را با جامعه، رابطه ما را با خودم با خودمان، رابطه ما را با طبعیت و جهان باید روشن کند در نظر و عمل. مسئله این است. در واقع یک الزامها و تعهداتی این عقیده روی دوش ما میگذارد. یعنی اینطوری نیست که بگوییم خب ما دوتا داریم بحث میکنیم من موحد هستم شما مشرک هستی! با هم بحث نظری میکنیم حالا جلسه تمام شد میرویم بیرون عین همدیگر زندگی کنیم! دوتایی مثل هم زندگی کنیم!
اینجا بحث این بودکه باید وقتی بیرون میرویم هم خودت بفهمی و هم بقیه بفهمند فرق توحید با شرک چیست؟ یعنی وقتی به بازار شما میآید از نحوه معاملات شما بفهمد که شما موحد هستید نه مشرک. در خانواده میآید از نوع رابطه زن و شوهر و اعضای خانواده با هم، از روی رفتارشان بفهمد که اینها موحد هستند نه ملحد هستند نه مشرک هستند. نه این که خانواده مسلمان عین خانواده کافر زندگی میکنند بازار مسلمان عین بازار کفار بلکه بیشتر از آنها دروغ میگویند و کلاه همدیگر را بردارند. سیاستش هم همینطور. بنابراین این تعهدها مخصوص زندگی فردی نیست بلکه تکیه بسیاری از اینها اتفاقاً در زندگی تعهدات اجتماعی است، نظام اجتماعی، شکل زندگی اجتماعی مهم است. توحید هر جامعهای را به شکل خودش درمیآورد اگر واقعی باشد. یعنی ما نمیتوانیم هم موحد باشیم و هم کلاه همدیگر را برداریم. هم موحد باشیم و هم به هم دروغ بگوییم. هم موحد باشیم و هم خیانت کنیم. هم موحد باشیم و هم علیه همدیگر خشونت بورزیم. توحید ترجمه عملی دارد. آن اسلام آمریکایی و شیعه انگلیسی است که تمام مناسک مذهبی و دینی را ظاهراً انجام میدهد. زیارت را همه را انجام میدهد ولیکن از حسینیه و مسجدش که بیرون میآید زندگیاش با زندگی آدمهایی که به هیچی عقیده ندارند مسوی است! ظلم را میبیند برایش علیالسویه است بلکه مشارکت میکند!
بعد نوبت به این میرسد که انسان موحد هم به عنوان فرد چه وظیفهای دارد و هم به عنوان عضوی از جامعه چه وظیفهای دارد؟ اصلاً تعبیری که میشد این بود که توحید فقط یک گزاره نیست توحید به علاوه یک قطعنامه است. قطعنامه توحید. توحید قراردادی بین ما و خداست، مابهازای آن کاملاً عینی است یعنی ما چه موحد باشیم چه نباشیم عالم توحیدی هست حتی اگر ما موحد نباشیم ما عالم را توحیدی نبینیم، عالم توحیدی هست. دو دوتا چهارتا هست ولو این که ما معتقد باشیم دو دوتا پنجتا یا سهتاست. ولی وقتی پذیرفتیم دو دوتا چهارتاست، حالا میروم توی زندگی و عمل، دو دوتا میبینید هر چیزی ممکن است باشد. نه دیگر در بیرون هم دو دوتا باید چهارتا بشود. در واقع اگر پذیرفتیم که توحید یک قطعنامه هم هست. یک فرضیه فقط نیست یک گزاره فلسفی – کلامی فقط نیست مبنای یک سبک زندگی است با عبودیت و اطاعت که تعهد ما در برابر خداوند است شروع میشود. اولین تعهد توحید است ولی بعد میآید در تمام ابعاد زندگی ادامه پیدا میکند بعد یکی از آنها این است. گوش کنید یکیاش این است: اگر کسی عالم را تکقطبی دید یعنی موحد بود دیگر نمیتواند جامعه را چندقطبی یا دوقطبی تعریف کند. – دقت کردید چه شد؟ - نمیتوانید بگویید جامعه دو طبقه است دوتا قطب دارد اشراف و فقرا! سرمایهداران و فقیران! جامعه را باید تکقطبی ببینید. حتی رهبری آنجا عین این تعبیر را به کار برد، ایشان گفتند جامعه توحیدی، جامعه بیطبقه است. این عین اصطلاحی بود که در همین مشهد دهه 50 به کار بردند منتهی آن جامعه بیطبقه توحیدی که جریانهای التقاطی بکار میبردند. چون بعضی مذهبیهای آلوده به مارکسیزم هم این کلمه را به کار میبردند منتهی نه مارکسیزم واقعاً جامعهاش بیطبقه است اتفاقاً جامعه مارکسیزم جامعه دوطبقه است. یک طبقه حزب حاکم (دولت)، طبقه دیگر که کل ملت هستند (رعیت). جامعه سوسیالیستی کمونیستی اسمش بیطبقه بود ولی در واقع دوطبقه بود. بلکه کمکم چند طبقه میشد. نه جامعه توحیدی که امثال منافقین آن زمان میگفتند واقعاً توحیدی بود. توحید اسم بود. کلمه توحید را میآوردند ولی معنای آن یک مفهوم غیر توحیدی و غیر دینی بود اصلاً یک نگاه مارکسیستی و سکولار بود.
اما رهبری در همان دهه 50 در این بحثها میگوید همین آیهای که الآن خواندیم به هر آیهای که به نحوی به توحید مربوط است علاوه بر این که در ذهنتان است که ما یک خدا داریم نه چندتا خدا. بعد اصلاً مفهوم یک و چند در مورد خداوند یعنی چی؟ این عدد در مورد خدا یعنی چی؟ خب اینها بحثهای دقیقی است که در حوزه عرفان و فلسفه میشود. در کلام بحث میشود. اما بحث اینجا این بود که وقتی شما به این آیه معتقد شدید که خداوند فرزند ندارد، خداوند شریک ندارد و الا «لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» تنش و درگیری ایجاد میشد وقتی خدایان باشند ولی خدایان با هم درگیر جنگ هستند مخلوقات و بندگانشان هم روی زمین با هم در حال جنگ هستند. خدای تو قویتر است یا خدای من؟ آن وقت من باید رئیس باشم یا تو؟ وقتی ما قائل به چند خدا هستیم چند تیپ، چند خالق، چند تیپ مخلوق دارد. جهان چندطبقه و طبقاتی میشود. به این معنا. ولی اگر موحد بودید جهان و جامعه بشری یک جامعه بیطبقه میشود طبقه به این معنا نه به معنای طبقه اقتصادی که مارکسیستها میگویند. و توحیدی است. عین عبارتی که ایشان اینجا به کار برده است این است نفی طبقات اجتماعی، جامعه توحیدی یک جامعه بیطبقه است. یعنی چی؟ یعنی همه گروههای انسانی با هم برابرند. همه حقوق واحد دارند. همه بندگان خدا هستند هیچ کس بر کس دیگری حق ربوبیت ندارد. این که «لَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّه...» (آل عمران/ 64)؛ این جامعه غیر توحیدی است که بعضیها برای بعضیها ارباب باشند اینها برای آنها جنبه ربوبی قائل باشند یعنی بگویند زندگی ما و سرنوشت ما و همه چیز ما به دست شماست! شما بفرمایید ما انجام میدهیم! اصلاً کسی قرار نیست بر کسی فرمانروایی و ربوبیت داشته باشد حتی ما میگوییم ولایت رسول، ولایت اهل بیت(ع) چه برسد به ولایت فقیه، چه برسد به ولایت پدر و مادر، این ولایتها همه در طول ولایت الله باید باشد لذا در هیچ کدام از این مراتب ولایت خلاف فرمان و شریعت خداوند کسی حق ندارد عمل کند. ولایت اصلی، ولایت الله است. اگر برای رسول، برای اهل بیت و بعد در عصر غیبت برای فقیه در حد خودش، ولایت قائل هستید مشروط به این که اینها در چارچوب ولایت الله باشد بنابراین توحید یک معنایش هم این است که ما همه یک خدا داریم، همه با هم برابر هستیم، و فقط یک خداست که میتواند خدایی کند هیچ کس جز او حق خدایی کردن بر ما ندارد. خدایی کردن نه در بازار، اقتصاد، فرهنگ سرمایهداری مادی، نه خدایی کردن در سیاست، حاکمیت دیکتاتور بر دیگران. حالا چه این دیکتاتور فرد باشد چه نفسانیت اقلیت باشد چه نفسانیت اکثریت باشد آن هم دیکتاتوری است. چون یکی از فرقهای مردمسالاری اسلامی با دموکراسی غربی این است در دموکراسی لائیک اگر 51 نفر بگویند یک کاری را انجام بدهیم که ظلم به 49 نفر میشود این مشروع میشود! اما در مردمسالاری دینی اگر 99 نفر بگویند بر یک نفر باید ظلم بشود اصلاً صد نفری بگویند یعنی خودش هم بگوید، همه بگوید یک نفر بیگناه کشته بشود چنین حقی پیدا نمیکند. همه ولایتها در چارچوب ولایت الله است. ما ولایت ظالمانه نداریم. یکی از آثار توحید این میشود حالا از شما سؤال میکنم اگر کسی توحید را در عالم ذهن نگه داشت و بیرون آمد به یک نظام غیر توحیدی تن داد اقتصاد ارباب «مِن دونالله» تن داد، خانواده بر اساس ارباب «من دونالله»، تعلیم و تربیت، رسانهاش، همینطور اینها با هم سازگار است یا نه؟ در منطق قرآن سازگار نیست. هرجا «لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» میبینید یعنی توحید نیست. «لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» یعنی یک عدهای بخواهند بر یک عده دیگری برتری بجویند. پس اینجا توحید نیست ولو لفظاً باشد ولی عملاً نیست. لذا اینجا این بحث میشد اینها خیلی مهم است دقت کنید، اصلاً سکولاریزم از همین تفکیک شروع میشود که ما در فلسفه و کلام و عرفان موحد باشیم در اقتصاد و سیاست و اجتماع و خانواده و رسانه موحد نباشیم. برای غیر الله ربوبیت قائل باشیم منتهی ما این را نمیفهمیم ما این شرک را همه میفهمیم تا یکی میگوید دوتا خداست میگوید این شرک است ولی وقتی داریم در زندگی مشرکانه زندگی میکنیم هیچ کس نمیفهمد خودمان هم نمیفهمیم. چون هرجا ظلم است ریشهاش یک شرک است. هرجا ظلم هست شرک است، چنان که هرجا شرک هست ظلم هست. قرآن میفرماید شرک، ظلم بزرگی است «لظلمٌ عظیم» شرک، ظلم معرفتی است، ظلم به حقیقت است، و منشأ همه ظلمهای عملی شرک است. ما هر وقت داریم ظلم میکنیم ما آن لحظه مشرک هستیم چون داریم میگوییم من محور عالم هستم نه خدا. یا من و خدا دوتاییمان محور عالم هستیم! ما در آن لحظه مشرک هستیم. پس هرجا ظلم هست توحید نیست. ولو اسم و ادا و الفاظ آن باشد. این یکی از بحثهایی بود که در دهه 50 بوده، خیلی از مبارزین و روحانیون و روشنفکرین مبارز ما سعی میکردند ارتباط بین توحید و عرفان و کلام و فلسفه را با زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاست و مبارزه، روشن کنند که اینها فقط در ذهن نیست. یعنی وقتی که میگویید همه ما یک خدا داریم و نسبت همه ما با خدا مساوی است و تقرّب همه ما به خدا، دوری و نزدیکیمان بستگی به تقوای ما دارد. وقتی این را داریم میگوییم در واقع داریم میگوییم که در بیرون به حسب حقوق و مزایا همه انسانها زیر یک سقف حقوقی دارند زندگی میکنند نه فقط یک سقف تکوینی، بلکه یک سقف تشریعی هم. همه ما از یک دستگاه حقوقی برخوردار هستیم با یک نوع امکانات و یک نوع حقوق. هیچ کس حق خدایی بر دیگری را ندارد همه ما عبد هستیم اگر تقسیم کار میشد آن یکی مدیر میشود و آن یکی باید اطاعت کند و آن یکی ریاست میکند، اینها به مفهوم ربوبیت نباید باشد این یکی در حقوق و کرامت مساوی هستند در عین حال که این به او میگوید این کار را بکن چون سوادش بیشتر است آن یکی هم میگوید بله باید این کار را بکنم کار سازمانی و مدیریتی ولی به لحاظ انسانی همه مساوی هستند. لذا شما میبینید پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با این که ولایت الهی قائل هستند ما و یک مؤمن از تمام دستوراتشان باید اطاعت کنیم اما نوع زندگیشان از عادیترین مردم عادیتر و پایینتر بود. همین حضرت رضا(ع) که در محضرشان هستید وقتی از مدینه ایشان را به مرو میآوردند میگفتند هر وقت علیبنموسی را گم کردید بروید بین بردهها و عملهها و کارگرهاست. همانجا میرفتند ایشان را پیدا میکردند میدیدند روی خاک نشسته با بردهها دارد غذا میخورد، آمدند گفتند آقا سفره مخصوص انداختیم، بزرگان و مسئولین آنجا هستند شما آمدید بین اینها، اشراف و بزرگان همه آنجا هستند. حضرت رضا(ع) فرمودند: «مه!» مه به فارسی مشهدی خلاصه یعنی برو پی کارت. یک کمی غلیظترش بکنید! «مَه! إنَّ الرَّبَّ تَبارَکَ وتَعالى واحِدٌ، خدای ما و این بردگان یکی است. وَالاُمَّ واحِدَةٌ، مادر یکی است. والأَبَ واحِدٌ، پدر یکی است.» این که میخوانید فلسفه خلقت، همه فرزندان آدم و حوا هستند بعد بگوییم خیلی خب این یک اعتقادی است بگذاریم کنار. بعد توی جامعه میرویم میگویند اینجا جای تو نیست برو آن طرف. عجب تو که الآن گفتی پدر و مادر همه ما یکی است. بابا آن یک بحث کلامی بود! حالا میخواهیم واقعی زندگی کنیم! امام ارضا(ع) میفرماید نه، بین نوع زندگی سیاسی، اجتماعی و خانوادگیتان با آن اعتقادی که پدر و مادر همه ما یکی است اینها از هم جدا نیست. سکولاریزم یعنی تفکیک این دوتا از هم. امام رضا(ع) میفرماید چرا به من میگویید روی خاک ننشین با بردهها غذا نخور و پاشو بیا سر سفره بزرگان؟ بزرگان چه کسانی هستند؟ کوچکها چه کسانی هستند؟! پدر و مادرما و اینها یکی است، مادرم با اینها یکی است و خدای ما یکی است. «إنَّ الرَّبَّ لواحِدٌ» این آن توحید است. توحید یک قطعنامه عملی است اگر ربّ من و اینها واحد است پس سفره من و بردگان هم باید واحد باشد، من با اینها باید مثل خودم رفتار کنم.
پس ما دوتا توحید دارم. این یکی از بحثهایی بود که منجر به کادرسازی در انقلاب شد و شما نگویید اینها بحثهای قدیمی است از اول تاریخ تمدنها تا همین الآن ادامه دارد همین الآن هم هست. حالا یک زمان کاستهای هندی بود، در هند خیلی واضح بود که کاست طبقات دارند، روحانیانشان، اشراف و فئودالهایشان، بعد کارگرها و طبقه چه و چه، بعد یک گروه هم از طبقهبندی بیرون هستند که به آنها نجسها میگفتند! کسانی که به لحاظ نژاد اصلاً صلاحیت ندارند جزو هیچ کدام از آن 4تا کاست باشند. این کاستها با همدیگر حق ازدواج، حق رفت و آمد نداشتند. در ایران قبل از اسلام همینطور بوده است. شما میدانید در ایران قبل از اسلام، کاملاً طبقاتی بود حتی درس خواندن در ایران قبل از اسلام برای اشراف بود. آن قضیه بچه فرزند کفشدوز که دیدید یا پینهدوزی که... اینها اصلاً امکان نداشتند بروند توی مدارس شرکت کنند. علم برای یک طبقه خاص از روحانیون زرتشتی و خانوادههای سلطنتی و اشراف بود. بقیه مردم که آدم نبودند. بقیه باید کار کنند، بجنگند، مالیات بدهند، اینها باید در رفاه زندگی کنند کسی هم حق ندارد از اینها سؤال کند. اسلام که به ایران آمد این امتیازهای اشرافی را زیرش زد، باطل کرد و بعد یکی از خدمات اسلام به جهان و از جمله به ایران این بود که علم را عمومی کرد. گفت علم بر مرد و زن و بر همه واجب است. کسی حق ندارد دیگران را محدود و ممنوع کند. علم یک امتیاز ویژه طبقات خاص نیست. توحید این که علم در اختیار همه باشد. توحید یعنی رفاه برای همه. توحید یعنی امنیت برای همه. ببینید ارتباط این دوتا در ذهنها ضعیف بود هنوز هم ضعیف است. میگوید توحید چه ربطی دارد به امنیت برای همه؟ این دوتا جدا نبود در مکتب جدا نیست. شما توحیدی عالم را تفسیر میکنید پس همه باید در برابر دادگاهها مساوی باشند! دادگاه چه ربطی به توحید دارد؟ اصلاً ربطش همین است. اگر همه ما فرزندان آدم و حوا هستیم و همه برادر و خواهر و از یک خانواده هستیم، 7 میلیارد انسان، یعنی همه باید در حقوق مساوی باشیم. در برابر قانون مساوی باشیم آن وقت اجتماعات عقب مانده قبائلی، تمدنهای بزرگ جهانی، همه گرفتار این اختلافات طبقاتی و چند دسته دیدن انسانها و این که انسانها مثل هم نیستند. یک عده به محرومیت محکوم هستند یک عده باید به گروههای دیگری خدمت کنند، یک عده همیشه باید برخوردار و بهرهمند باشند. لذت و عیش، صد برابر برای یک عده باشد، هیچ! یک برابر! یک صدم برای یک عده باشد! این که همه مساوی باشند این حرفها نبوده و این مخصوص هند و اینطور جاها نبود همین الآن نظام سرمایهداری همین تفکر را دارد. همین نظام لیبرال – سرمایهداری که در این 200 سال اخیر قدرت اصلی جهان بوده و هست، همین آمریکا، صهیونیستها، انگلیس و فرانسه همین 5- 6تا کشور، الآن همینها بر همین اساس دارند حکومت میکنند. اینها میگویند همه جهان مساوی نیستند، شهروند درجه یک ما هستیم بقیه شهروندان هم درجه سه و چهار هستند. در آمریکا و اروپا یک ترقه بترکد یک انفجار کوچکی بشود و هیچ کس هم هیچی نشود دنیا را بهم میریزند. آنجا امنیت مهم است. اما در کشورهای دیگر هر روز هزار نفر کشته بشوند مهم نیست. این ضد توحید است. چون توحید میگفت همه با هم در برابر خدا برابر هستیم جان همه مساوی است. جان شهروند اروپا و آمریکا، گرانتر از جان شهروند عراقی و افغانی و یمنی نیست این خلاف توحید است. میزان کالریای که او به سگش میدهد بیشتر از میزان کالریای است که گاهی یک قبیله در آفریقا دارند مصرف میکنند. و از کجا آورده؟ الماسهای زیر پای همین آفریقاییها را برداشته برده آنجا و دارد اینطوری زندگی میکنند. این خلاف توحید است. این که بگویند شما مهم نیست چه کسی بر دنیا حکومت میکند، اقتصاد دست کیست؟ رسانه؟ تعلیم و تربیت؟ حرم هست بروید زیارت آقا! هر سال بروید کربلا، بروید مکه. عبادت چه ربطی با این مسائل دارد؟ شاه باشد، صدام باشد، قدس دست صهیونیستها باشد، حرمین دست آل سعود و وهابیها و آمریکاییها باشد مهم نیست. توحید یعنی عبادت برو نمازت را بخوان، روزهات را بگیر، عبادت کن، سینهزنی کن بیرون بیا. این منطق میگوید نخیر آقا، توحید به من اجازه نمیدهد که بگذارم شاه و صدام و صهیونیستها سر کار باشند، توحید به من میگوید باید با اینها مبارزه کنی چون توحید از عدالت، از عدل جدا نیست. اینها یک بحثهایی است که مطرح بود. حالا همه مدام مثال میزدند بله در ایران، میگفتند نژاد فلان بله، بقیه نژادها حق ندارند. در هند هم همین را میگفتند. ضمن این که این را بدانید اصل نژاد آریایی به هند رفت فرع آن به ایران آمده بود و فرهنگ و مذهب از هند به ایران میآمد هم دوگانه پرستی، هم میترائیزم و خورشیدپرستی، همه این الههها و خدایان از آنجا آمد. هم بحث گاوپرستی، کیومرث، آدم و مسائلی از این قبیل. ولی این طبقاتی دیدن مسائل اینهاست.
من عرضم را ختم میکنم، فقط دوتا پاراگراف برای شما بخوانم. حالا الآن کاست به آن شکل نیست. ولی به نظرتان در جامعه خود ما، روابطی که خود ما با هم داریم به شکلی رقیق، کاست برقرار نیست؟ نگاه خانوادهها به هم، طبقات به هم، بالاشهری به پایینشهری، پایین شهری به بالاشهری. نوع اینها. این هم به یک شکل دیگری برقرار است. اینها هم خلاف توحید است. توحید همان است که حضرت رضا(ع) فرمودند روی خاک کنار بردهها غذا میخورد و به او گفت من سفره جداگانه نمیفهمم یعنی چی؟ یعنی چی که در یک جمعی که همسفر هستند دوتا سفره انداختند؟ بزرگان یک سفره، مردم عادی، بردگان یک سفره. امام رضا(ع) میگوید این ضد توحید است. «إنَّ الرَّبَّکم لَواحِدٌ». خب اگر ما بخواهیم توحیدی زندگی کنیم. من یک مسئله امروز به شما میگویم روی این فکر کنید، ما توحیدی حرف میزنیم اما توحیدی زندگی نمیکنیم! اگر بخواهیم واقعاً توحیدی زندگی کنیم بنشینیم فکر کنیم چند درصد رفتار و سبک زندگیمان را باید تغییر بدهیم. دقیق فکر کنید ببینید کدام کارهایی که داریم میکنیم به لحاظ یا نظری یا عملی، یا هم نظری و هم عملی ضد توحید است؟ این که پدر و مادر همه ما آدم و حواست را میگویم ولی در عمل چقدر به آن پایبند هستیم؟ این که همه بندگان یک خداییم همه سرنوشت مشترک داریم، ما با یک کاروان داریم به سمت یک هدف حرکت میکنیم «...إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»، (بقره/ 156)؛ «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» (انشقاق/ 6)؛ خداوند در این آیه میگوید کل این عالم و زندگی شما یک فلسفه دارد شما یک قرار ملاقات با خدا دارید، مسیر، مسیر رنجآلودی است «کَدْح» یک سفر رنجآلودی به سوی یک مقصدی است آن مقصد، قرار ملاقات با خداست. «کادِحٌ إِلى رَبِّکَ» دارید به سوی خدا حرک میکنید. کادح – کدح. بعد «فَمُلاقِیهِ» همه با خداوند ملاقات خواهید کرد. منتهی نه ملاقات چشم و ماده، لقاءالله در پیش است. حالا اگر کسی واقعاً به همین آیه معتقد باشد «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ» که خدا به همه انسانها و همه ماها خطاب کرده است گفته شما در یک کاروان همسفر هستید و دارید به سمت من، ملاقات با من در پیش است خودتان را برای آن ملاقات آماده کنید آن ملاقات بسیار بزرگی است. خودتان را برای آن ملاقات آماده کنید با ایمان و اخلاق و عمل صالح. ما همین یک آیه را قبول داشته باشیم به نظرتان این همه زندان و دادگاه و شکایت و دعوا و طلاق و چک بیمحل و کلاهبرداری و خشونت اصلاً معنی دارد؟ اصلاً اینها با این آیهها میسازد؟ با همین آیهای که اول این بحث خواندیم میسازد؟! نمیسازد. ما به این آیات لفظاً معتقدیم نه واقعاً. اگر واقعاً توحید در ذهن ما باشد دیگر طبقه اول، طبقه دوم، و طبقه سوم و این که اینها حق ندارند با هم ازدواج کنند یا حق ندارند با هم معامله کنند اینها با هم مساوی نیستند هیچ کدام این حرفها دیگر نخواهد بود. اما اگر قائل به توحید بودید به این معنا که «لاالهالاالله» یعنی این که جز الله هیچ خدایی نیست نه هست نه لیاقت خدایی دارد. به لحاظ واقعی نه به این لحاظ که چون ما میگوییم. واقعاً اینطور است. پس هرکس فکر میکند دو یا چند خداست، بنابراین دو یا چند گروه انسان خلق شدند، بنابراین دو یا چند نظام اخلاقی جدا از هم داریم که برای آنها الف خوب است و برای اینها ب خوب است! ارزشها و ضد ارزشهایشان چند دسته است چندتا نظام ارزشی داریم! و بعد بگوییم چون چندتا خداست و چند دسته مخلوق است نوع نظام حقوقیشان هم با همدیگر فرق میکند چند نوع نظام حقوقی است اینها با توحید قابل جمع نیست. وقتی گفتید دو خدا نیست چند خدا نیست یعنی دو نوع انسان نداریم یعنی تمایزات و مشخصات مادی غلط است. وقتی میفرماید یک خدا همه عوالم و عالم را آفریده، همه شما را از یک اصل و از یک طینت و یک پدر و مادر آفریده، با یک فطرت و با یک ریشه الهی و با یک منشأ مادی و یک خاک آفریده، وقتی میفرماید «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» (بقره/ 21)؛ این بشریت، «ناس» یعنی همه بشریت الله را اطاعت و عبادت کنید فقط در برابر او عالم را تک قطبی ببینید رویتان به سوی او باشد. او کیست؟ ربّ شما و ربّ همه پیشینیان شما. آنهایی که قبل از شما میلیاردها انسان آمدند و رفتند زیر خاک. میدانید الآن آدمها بیشتر زیر خاک هستند تا بالای خاک! چند هزار برابر اینهایی که روی خاک هستند زیر خاک هستند. میفرماید خدای همهتان یکی بود، همه شما یک اصل و یک منشأ و یک ریشه دارید، با یک نوع تجهیزات به دنیا میآیید همه شما لایق تقرّب الیالله هستید. همه شما برای تکامل و برای بهشت آفریده شدید. همدیگر را رقیب و مزاحم همدیگر را ببینید. چون یک وقتی هست میگوییم این دشمن است این هم رقیب من است، چه کار کنم پدر اینها در بیاید من به جای اینها بنشینم؟! یک وقتی میگویید ما همه همسفر هستیم، همه یک مبنا و یک هدف داریم، با هم هستیم. دوتا نگاه درست میشود. موحد وقتی یک کسی افتاد و عقب ماند برمیگردد دستش را میگیرد و میگوید بلند شو با هم برویم ما با هم همسفریم. داریم برای لقاءالله با هم میرویم. ولی نگاه غیر توحیدی چه میگوید؟ میگوید این عالم چندتا هدف دارد، متشتّت است. شیرتوشیر است! شرک یعنی عالم شیرتوشیر است! انواع خدایان! انواع حقها! انواع باطلها! هیچی معلوم نیست یک جنگی بین خدایان است! کشاکش ارزشهاست همه ارزشها با هم تضاد دارند اما در نگاه توحیدی ارزشها با هم تضاد ندارند. تزاحم پیدا میکنند ولی توحید تزاحم را مدیریت میکند اما تضاد و تناقض پیدا نمیکنند. این که بعضیها میگویند علیبنابیطالب(ع) مجمع تضادهاست، ظاهرش این است در واقع تضادی نیست یعنی خشونت در برابر ظلم، با محبّت در برابر یک یتیم، اینها با هم تضادی ندارند. رحمت به مظلوم و خشونت علیه ظالم، کجایش با هم منافات دارد؟ عین هم است. بهشت و جهنم به نظر شما با هم تناقض دارد؟ یعنی خدا یک کار متناقضی کرده است؟ آقا اگر بالاخره بهشت درست کردی پس جهنم را برای چه درست کرده؟ ببینید جهنم برای چیست؟ بهشت برای چیست؟ اینجا هم توحید است. بهشت و جهنم هم یک حقیقت است. یک حقیقت است معنیاش این نیست که فرقی با هم ندارد، میخواهم بگویم هر دویش یک منشأ و یک هدف دارد.
وقتی میگوییم توحید، یعنی ما کل عالم را یکقطبی میبینیم. «الااله الا هو» هیچ الاهیتی جز او نیست. «لا ربّ الا هو» ربوبیتی و اربابی غیر از او نیست، «لا معادَ الا إلیه» بازگشتی جز به سوی او نیست. هیچ مبدأیی جز او نیست، هیچ ارادهای جز اراده خدا بر عالم حاکم نیست و هیچ ولایتی نه تکویناً و نه تشریعاً جز ولایت خدا نیست مگر ولایتها و ربوبیتهایی که در راستای ولایت الهی است که ولایت انبیاء و اولیاء و اهل بیت(ع) در این راستاست. ولایت فقیه عادل هم در عصر غیبت، در حد خودش. در مباحث تشریعی حکومتی و اجتماعی و تربیتی آن هم در همین راستاست و الا هیچ کس بر هیچ کس مستقلاً و ذاتاً ولایت ندارد. وقتی این را میگویید، آن وقت شما عالم را مشوّش نمیبینیم. ببینید ما از صبح که بلند میشویم میگوییم انگار عالم شیرتوشیر است، هر لحظه و هر اتفاقی ممکن است بیفتد. هر لحظه هر بلایی، قدرت کجاست؟ دست کیست؟ خب موحد میگوید قدرت حقیقی دست الله است «هوالقادر». قدرت مطلق اوست. بعد یکی این حرفها را باور میکند میشود مثل امام(ره). وقتی آمریکا و شوروی تهدید میکردند که آی آمدیم آی آمدیم امام(ره) میگفت هیچ غلطی نمیتوانید بکنید برای این که «لاقادرَ الّا هو»، «لا حول و لا قوة الا به»، این جمله را ما مدام میگوییم ولی از همه هم میترسیم! برای این که توحید فقط نوک زبان است. امام(ره) میگفت والله من تا به حال نترسیدم. - خیلی حرف عجیبی است – در عین حال خیلی طبیعی است اگر کسی واقعاً موحد باشد والله اصلاً از کسی نمیترسد. وقتی کسی میگوید «لا حول و لا قوة الا به» هیچ قدرتی در این عالم وجود ندارد الا این که قدرت خداست، از هیچی دیگر نمیترسد ولی ما میترسیم برای این که ما موحد نیستیم. ما مشرک هستیم میترسیم. ما فکر میکنیم خدا و غیر خدا، هم خدا، هم آمریکا، هم شیطان کوچک، هم شیطان بزرگ، همه اینها، هم فلانی و هم بهمانی. مثلاً در روایات به ما میگویند روزی شما دست خداست اسباب آن اسباب مادی است ولی روزی شما دست خداست. همه ما میگوییم «هوالرزّاق» یعنی رزق دهنده واقعی فقط خداست، رزق را خدا میدهد و کم هم نمیدهد و رزق همه را میدهد. خداوند میفرماید: «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ...» جنبدهای در این عالم نیست الا این که «إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا...» (هود/ 6)؛ من وظیفه خودم میدانم که رزق او را برسانم. همینها را ما در قرآن میخوانیم اما باور نمیکنیم. اگر این را باور بکنیم آن وقت سیاستتان و اقتصادتان و خانوادهمان توحیدی میشود. همه کارهایمان توحیدی میشود بعد دیگر نه از کسی میترسیم نه اضطراب داریم. قرآن وعده میدهد «...لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس/ 62)؛ میگوید من – در همین دنیا - برای شما زندگی بدون ترس و بدون غم میخواهم. این معنیاش این است که ما که از صبح تا شب داریم غصه میخوریم یا از یک چیزی میترسیم همهاش استرس و اضطراب داریم برای این که موحد نیستیم.
یکی از بحثهایی که اینجا میشد همین بود. در یک جمله: توحیدی که تعریف میکنیم ارتباط عقاید نظریتان و لفظیتان یک) با معنویتتان. یعنی اگر ما واقعاً «لاالهالاهو» میگوییم «هوالرزاق»، «هوالممیت»، «هوالمُحیی»، مرگ و حیات دست اوست، همه چیز دست اوست، پس برای چه این همه ترس و اضطراب و استرس و این همه غصه و این همه خشونت؟! 1) ارتباط مباحث عقیدتی با معنویت قطع شده است. موحد لفظی نه موحد قلبی. امام(ره) مثال میزد میگفت به لحاظ ذهنی همه میدانند که مرده با آدم کاری ندارد ولی به همه بگویند شب با یک مرده توی یک اتاق بخواب هیچ کس نمیخوابد. در حالی که صدتا برهان میآورند که به این دلیل و به این دلیل، این هیچ صدمهای به من نمیزند. خب اگر صدمهای نمیزند الآن چراغ را خاموش میکنیم در را هم روی تو قفل میکنیم جنابعالی شب کنار مرده بگیر بخواب. تا صبح ممکن است سکته کند! برای چی؟ برای این که در ذهنش قبول کرده، زبانش هم قبول کرده، ولی قلبش قبول نکرده است. باور ندارد، هنوز احتمال میدهد که یک کاری بکند. غسّالها یقین قلبی هم دارند با دهتا مُرده قشنگ شب تا صبح توی مردهشورخانه میخوابد باکی هم ندارد. بعد هم بلند میشود چاییاش را میخورد یک قلیانی هم میکشد بعد میگوید مرده بعدی! نگاه او به جنازه با نگاه ما به مرده فرق میکند. با این که همه ما به لحاظ نظری مثل هم حرف میزنیم. او یقین دارد. ما یقین قلبی نداریم. امام(ره) میگفت بحث توحید هم همین است. همه ما موحد هستیم، استدلال، برهان، درس معارف خواندیم امتحان آن را 20 میگیریم، منبر میرویم دو ساعت مثل بنده الآن چقدر برای شما انواع و اقسام برهانها را اثبات کنم که خدا در این عالم یکی است منشأ قدرت یکی است، بعد بیرون میروم هر کاری میکنم خلاف این عقیده است! هر کاری میکنم و هرچه میگویم خلاف این عقیده است. مسئله این است، ارتباط توحید و عقاید 1) با معنویت، ارتباط مغز و زبان با قلب. 2) ارتباط این معنویت و دینداری با عدالت و حقوق، اگر قائل به یک خدا برای عالم هستید باید قائل به برابری برای همه انسانها باشید. باید بگویید «إنَّ الرَّبَّنا لَواحِدٌ، وَالأبَ واحد، وَالاُمَّ واحِدَةٌ» پدر و مادر ما یکی است خدای ما یکی است. چرا من اینطوری؟ تو آنطوری؟ ارتباط آن با عدالت. 3) ارتباط آن با اخلاق. ما دوتا خدا نداریم، این عالم دوتا مقصد ندارد، بنابراین دوتا دستگاه اخلاقی ما نداریم؛ که بگوییم این عمل برای شما معروف است برای آن یکی منکر است. لذا در روایت از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) مکرر این را داریم از انبیاء قبل هم داریم و جالب است فیلسوفان سکولار اخلاق هم این قانون را قبول دارند که به آن قانون طلایی اخلاق میگویند و آن قانون این روایتی است که از پیامبر(ص) و تقریباً از همه اهل بیت(ع) نقل شده است که هرچه برای خود میپسندی و میخواهی برای دیگران بخواه، هرچه برای خود نمیخواهی برای هیچ کس مخواه. و از حضرت رضا(ع) این روایت نقل شده که هر وقت هرچیزی را میخواهید به کسی بگویید یا هر کاری را میخواهید با کسی انجام بدهید در بازار، یا معامله یا هر کاری، اول خودت را یک لحظه جای او بگذار، فرض کن او به جای تو، تو به جای او. برو آن طرف میز. اگر به جای او باشی دوست داری این کسی که این طرف است با تو چگونه رفتار کند و چه رفتاری نکند؟ بعد حالا بیا سر جای خودت بنشین و همان کار را انجام بده. این روایت از حضرت رضا(ع) است. اگر همین زوّار حضرت رضا(ع) که زیارت میروند، میدانید که ما مشهدیها حرم را برای شما زوّار گذاشتیم، شما زیارت کنید و نایبالزیاره باشید انشاءالله شما که میروید راه حرم باز بشود و ما هم برویم، شماها که حرم میروید این را بدانید و میدانیم اگر همین زوّاری حضرت رضا(ع) را که میگویند سالی 15 میلیون نفر میآیند همینها با همین یک روایت امام رضا(ع) عمل کنیم، به همین یکی، بقیهاش هیچی، مثلاً زن و شوهر یک چیزی میخواهد به همسرش بگوید اول عقلش را به کار بیندازد بگوید اگر من او باشم او من، دوست دارم این حرف را به من بزند؟ خوشش میآید؟ خب اگر خوشت نمیآید تو هم نگو. در بازار، در سیاست، در همه جا. آن وقت خواهید دید که سبک زندگی توحیدی با سبک زندگی غیر توحیدی چقدر با همدیگر فاصله میگیرد.
این یک نمونه از بحثهایی بود که در همین مسجد آن زمان شده بود. من بر اساس همین کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» که صحبتهای رهبری در سال 53 در همین مسجد امام حسن(ع) و مسجد کرامت بود، این یک نمونه از آن بحثها بود. یک نمونه هم از مرحوم آیتالله طالقانی بود که دیگر وقت نشد بگویم که ایشان هم در باب قرآن همین بحثهای زنده را میکرد و چگونه یک نسل دانشگاهی، آشنا با قرآن وارد صحنه مبارزه شدند؟
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی